داستان اوّل : عظمت قرآن
علامه مجلسى(ره) نقل مىکند که ابنابىالعوجاء که یکى از مادیین بود، با سه نفر از همفکران خود قرار گذاشتند که با قرآن مبارزه نمایند.هر یک متعهد شدند که بخشى از قرآن را به عهده بگیرند و همانند آنسورههایى بیاورند.قرار آنها تا یک سال بود.پس از پایان مدت تعیین شده در مکه به گرد هم به طور سرّى جمع شدند و یکى از آنها گفت: من چون به این آیه رسیدم از معارضه بازماندم،«وَقیلَ یا اَرْضُ ابْلَعى مائَکِ وَ یا سَماءُ اَقْلِعى وَ غِیضَ الماءُ.»«و به زمین گفته شد که آب را فرو بر، و به آسمان امر شد که باران را قطع کن، آب بى درنگ خشک شد.»دیگرى گفت: من چون به این آیه رسیدم دست از معارضه برداشتم،«فَلَمّا اسْتَیْئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیّاً.»«پس چون برادران یوسف از اجابت خواهش خویش مایوس شدند در خلوت، راز خود به میان آوردند.»در همین حال امام صادق(علیه السلام) آنها را دید و این آیه را تلاوت نمود:«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلاِنْسُ وَالْجِنُّ عَلى اَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذا الْقُرْآنِ لایَأْتُونَ بِمِثْلِهِ...»«بگو اگر جن و انس گرد آیند تا مثل این قرآن بیاورند هیچگاه نخواهند آورد...»
برگرفته از سایت آل شیعه
RE: چهل داستان از عظمت قرآن کریم
داستان دوّم : من نیز مسلمان شدم
طفیل بن عمرو که شاعر شیرینِ زبان خردمندى بود و در میان قبیله خود، نفوذ کلمه داشت، زمانى وارد مکه گردید.اسلام آوردن مردى مانند طفیل، براى قریش بسیار گران بود، از همین رو سران قریش و بازیگران صحنه سیاست، گرد او را گرفتند و گفتند: این مردى که کنار کعبه نماز مىگزارد، با آوردن آیین جدید، اتحاد ما را بر هم زده و با سحر بیان خود سنگ تفرقه میان ما افکنده است! مىترسیم میان قبیله شما نیز دو دستگى بیفکند.چه بهتر که با وى سخن نگویى!طفیل مىگوید: سخنان آنها چنان مرا بیمناک کرد که از ترس تأثیر سحر بیان او تصمیم گرفتم با او سخن نگویم و سخن او را هم نشنوم.و براى جلوگیرى از نفوذ سحر او هنگام طواف، پنبه در گوشهاى خود کردم تا مبادا زمزمه قرآن و نماز او به گوش من برسد.بامدادان در حالى که پنبه داخل گوشهاى خود نموده بودم وارد مسجد شدم و هیچ مایل نبودم سخنى از او بشنوم.نمىدانم چطور شد که یکباره کلام بسیار شیرین و زیبایى به گوشم رسید و بیش از حد، احساس لذت نمودم.با خود گفتم مادر در سوگت نشیند! تو که یک مردى سخنپرداز و خردمندى، چه مانع دارد سخن این مرد را بشنوى تا هر گاه نیک باشد بپذیرى و اگر زشت باشد آن را رد کنى! پس براى اینکه آشکارا با آن حضرت تماس نگیرم مقدارى صبر کردم تا پیامبر راه خانه خود را پیش گرفت و وارد خانه شد.من نیز اجازه خواسته، وارد شدم و ماجراى خود را از آغاز تا پایان بازگو کردم و گفتم قریش درباره شما چنین مىگویند و من در آغاز تصمیم نداشتم با شما ملاقات کنم ولى تلاوت قرآن شما مرا به سویتان جلب کرد.اکنون مىخواهم حقیقت آیین خود را براى من تشریح کنى و اندکى قرآن براى من بخوانى! رسول خدا(صلى الله علیه وآله) آیین خود را بر او عرضه داشت و مقدارى قرآن خواند.طفیل مىگوید: به خدا سوگند کلامى زیباتر از آن نشنیده و آیین معتدلتر از آن ندیده بودم.به حضرتش عرض کردم: من در میان قبیله خود فردى سرشناس و با نفوذى هستم و براى نشر آیین شما فعالیت مىکنم.ابن هشام گوید: طفیل تا روز حادثه خیبر میان قبیله خود بود به نشر آیین اسلام اشتغال داشت و در همان حادثه با هفتاد، هشتاد خانواده مسلمان به پیامبر(صلى الله علیه وآله) پیوست و در اسلام خود همچنان پایدار بود تا اینکه پس از درگذشت پیامبر به عصر خلفا در جنگ یمامه شربت شهادت نوشید
آخرین ویرایش ارسال در: ??/آبان/???? (یک شنبه) ??:?? توسط ARZ.
RE: چهل داستان از عظمت قرآن کریم
داستان سوّم : انّاله لحافظون
یحیى بن اکثم مىگوید: مأمون پیش از آنکه زمام خلافت را به دست بگیرد انجمن مناظره و مباحثه داشت.روزى یک یهودى زیباروى، خوشبو و نیکوجامه وارد مجلس مناظره شد و شروع به سخن کرد و به شیوایى سخن گفت.چون مجلس پایان یافت و جمعیت فروکش کرد مأمون او را طلبید و گفت: اسلام را اختیار کن و مسلمان شو تا درباره تو چنین و چنان کنم.او گفت: دین من، دین پدران من است، بر من تحمیل مکن که آن را رها کنم.این ماجرا گذشت تا سال بعد که مسلمان شدهبود.پس شروع به سخن کرد و به صورت نیکو در فقه سخن گفت.پس از پایان مجلس، مأمون او را خواست و به او گفت: مگر تو همان رفیق ما نیستى که یک سال پیش آمدى و اسلام را بر تو عرضه کردیم و نپذیرفتى؟ گفت: آرى لیکن من مردى خوشخط مىباشم، چون از اینجا رفتم سه نسخه را از تورات نوشتم و در مطالب آن کم و زیاد کردم.سپس به بازار بردم و در معرض فروش گذاشتم و از من خریدارى شد.پس سه نسخه انجیل نوشتم و هنگام نوشتن از آن کم کردم و از پیش خود نیز افزودم.آنگاه آن سه نسخه انجیل هم از من خریدارى شد.سپس به سوى قرآن آمدم و سه نسخه از قرآن نوشتم و از آن کاستم و بر آن افزودم.آنگاه آن را نزد فروشندگان کتاب عرضه داشتم ولى آنان هر یک از قرآنها را که باز مىکردند تا در آن نظر اندازند، همان جاهاى کم و زیاد شده نمایان مىشد و آنان آن قرآنهاى ساختگى را به سوى من پرتاب کردند.من از این رخداد یقین کردم که قرآن کتابى محفوظ است و در معرض دستبرد نیست و از همین رو اسلام آوردم.او مىگوید: من در سفر حج سفیان بن عیینه را دیدم و داستان فوق را براى او نقل کردم.او گفت: مصداق این مطلب در قرآن کریم است! گفتم: کجاى قرآن؟ گفت: آنجا که در باره تورات و انجیل مىفرماید:«بِما اسْتُحْفِظوا مِنْ کِتابِ اللهِ وَ کانُوا عَلَیْهِ الشُّهَداءَ.»که به تصریح این آیه، حفظ کتب آسمانىِ پیش به عهده خود یهود و نصارا گذاشته شد و در نتیجه ضایع گردید و لیکن درباره قرآن مىفرماید:«اِنّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّکْرَ وَ اِنّالَهُ لَحافِظُونَ.»«همانا ما قرآن را نازل کردیم و حافظ او هستیم.»که بر طبق معناى آیه، حفاظت قرآن را خداوند خود عهدهدار گردیده و از این رو مصون و محفوظ مانده است.
RE: چهل داستان از عظمت قرآن کریم
داستان چهارّم : فضیلت آموختن قرآن
شیخ طبرسى در تفسیر مجمعالبیان خبرى را چنین نقل کرده است که: زمانى پیغمبر(صلى الله علیه وآله) مىخواست سپاهى را براى جنگ مأموریت دهد.براى تعیین سپهدار یکایک ایشان را پیش خود مىخواند و از هر کدام مىپرسید از قرآن چه مقدار آموختهاید؟ نوبت به جوانى رسید که سنش از همه کمتر بود.فرمود: از قرآن چقدر آموختهاى؟ عرض کرد: فلان و فلان سوره و سوره بقره را.فرمان داد حرکت کنید که این جوان امیر شماست.عرض کردند: این جوان از همه ما کوچکتر است! در جواب فرمود: ولى به همراه او سوره بقره است.(او صاحب این امتیاز است.)
RE: چهل داستان از عظمت قرآن کریم
داستان پنجم : فهم قرآن
شخصى به حضور امام صادق(علیه السلام) آمد و گفت: در قرآن دو آیه است که من بر طبق دستور آن دو آیه عمل مىکنم ولى نتیجه نمىگیرم!امام(علیه السلام) فرمود: آن دو آیه کدام است؟ عرض کرد:اوّل:«اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَکُمْ.»«دعا کنید مرا تا اجابت کنم شما را.»دوّم: «وَ ما اَنْفَقْتُمْ مِنْ شىء فَهُو یُخْلِفُهُ وَ هُو خَیْرُ الرّازِقینَ.»«هر چیزى را در راه خدا انفاق کنید، خداى جاى آن را پر مىکند و او بهترین روزى دهندگان است.»من دعا مىکنم و مستجاب نمىشود، و انفاق مىکنم ولى عوضش را نمىبینم!امام (علیه السلام) در مورد آیه اوّل فرمود: آیا فکر مىکنى که خداوند از وعده خود تخلف کند؟ عرض کرد:نه.فرمود: پس علّت استجابت نیافتن دعا چیست؟ عرض کرد: نمىدانم! فرمود: ولى من به تو خبر مىدهم.کسى که خدا را در آنچه امر به دعا کرده اطاعت کند و جوانب دعا را رعایت نماید دعایش اجابت خواهد شد.او عرض کرد: جوانب و شرایط دعا چیست؟امام(علیه السلام) فرمود: نخست حمد خدا مىکنى و نعمت او را یاد آور مىشوى.سپس شکر مىکنى و بعد بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) درود مىفرستى سپس گناهانت را به خاطر مىآورى و اقرار مىکنى و از آنها به خدا پناه مىبرى و توجه مىنمایى.(امّا در مورد آیه دوّم) آیا فکر مىکنى خداوند خُلف وعده مىکند؟ عرض کرد: نه.امام(علیه السلام) فرموده: پس چرا جاى انفاق پر نمىشود؟ عرض کرد: نمىدانم.امام(علیه السلام) فرمود: اگر کسى از شما مال حلالى به دست آورد و در راه حلال انفاق کند، هیچ دِرهمى را انفاق نمىکند مگر اینکه خدا عوضش را به او خواهد داد.